20:
رسیدیم به بیستمین ماه زندگی قند عسلمان،شیرینی زندگیمان و امید آینده مان بماند که گاهی چه سخت و خسته کننده میشوند روزهایم و چه احساس بدی دارم از چیزهایی که باید میداشتم و خواسته و ناخواسته از دست دادمشان و مهمترینش زمان طلایی زندگی ام بود...ولی به لطف شیرینی وجود دخترم گاهی خنده ای از ته دل میکنم و یادم میرود زمان و مکان وغرق میشوم در چهره معصومش ... وقتی با آن زبان تازه باز شده اش کلمات را نصفه و نیمه به ما میفهماند محکم بغلش میکنم فشارش میدهم!! . حالا بیشتر عاشقش شده ام چون چند وقتیست که به من میگوید "ماماجو" گاهی ام "لاله" و پدرش را از صبح تا شب 50 باری صدا میکند "اَیی جو" ،تا وقتی که ...
نویسنده :
مادرت
16:20