آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

♥آوینا دختر پاک آریایی♥

مامان نت ندارد...

اه چقدر بدم میاد دیر به دیر آپ میشم چیکار کنم با گوشی سخته خب...ولی یه چندخط امتحانی با گوشی مینویسم و عکسامو بعدا پیوست میکنم. نمیدونم از کجا بگم  آهان من سه تاری دارم از ایام دور زادگاهش بستر باغ بلور شب که قلبم را نظافت میکنم سوره ای با او تلاوت میکنم یک ماهه که دارم نواختن سه تار آموزش میبینم چقدر خوبه ، انقدر آرامش بخشه حتی نت هامو که حفظ میکنم به عنوان لالایی واسه آنده میخونم زود خوابش میبره ....سل سی لا سل لا سی لا سل سی لا سل...... امیدوارم که زمینه سازی مناسبی برای آشنایی دخترم با موسیقی و نواهای آرامش بخش باشد تا در زمان تلاطم فکری گوشه دنجی پیدا کند و ذهنش را با نواختن سازی آرام کند و روح و روانش به تسلی برس...
22 آذر 1393

26 :

آنده جانمان مشغول دیدن کارتون محبوبش هست و تا تموم نشده و سراغ من نیومده این پست رو ببندیم بره!    اتفاق مهم زندگی ما کاردستی گروهی، امروز: عاشورای 93 تا همین چند روز پیش آوینا به شدت از عروسک میترسید ...فکر کردم خوبه یه بار برای همیشه این ترس تموم شه و رفتم عروسکشو که کادوی خاله نازلی جون بود آوردم وباهم کم کم بازی کردیم(ممنون از نازلی عزیزم).حالا میگم چه اشتباهی کردما،حسودیم میشه خب!!تازه اسمشم گذاشته فاطتا! میگن پدرا تو بازی کردن با بچه ها خیلی خلاقن...شایعه است البته! رئونالدو داوینچی: دو تا عکس از آوینا با کوچکترین و بزر...
19 آبان 1393

آمدن آبان:

چه مهر بی مهری بود خوب شد تموم شد رفت.البته خدا رو شکر بخیر گذشت. یه روز عصر نمیدونم آوینا چجوری تلویزیون و با میزش گرفت کشید و انداخت رو خودش آنچنان جیغی کشید که فکر کنم فاصله آشپزخونه تا آوینا رو با یه قدم طی کردم.یکی دو ساعت بعدش که علی جون اومد آوینا زد زیر گریه و از بغلش پایین نیومد.دقت که کردم دیدم تو این مدت اصلا راه نرفته و بعد از اونم هرکاری کردم راه نرفت و شبانه بردیمش بیمارستان .خلاصه تا یک هفته درگیر دکتر و عکس و سونوگرافی از شکمش بودیم.و البته خدا بهمون رحم کرد و هیچ مشکلی نبود و دخترم دوباره مثل قبل راه میره .هنوز از استرس و ناراحتی پاهاش راحت نشده بودم که تب کرد بعد از سه روز دیدم با اینکه تبش قطع شده ولی هیجی نمیخو...
3 آبان 1393

آخرین روزهای تابستان و اولین روزهای پاییز:

اولین پست بعد از تولد دوسالگی باید زودتر نوشته میشد ولی انگار قرار نیست با سرعتی که زندگی داره میگذره هماهنگ بشم.هرچی فکر میکنم که چرا انقدر تند داره میگذره به جایی نمیرسم .فقط میخوام بهش فکر نکنم آخه دلم شور میزنه .من از اون دسته آدمام که نه دوست دارم برگردم به گذشته نه عجله ای برای دیدن آینده دارم که چه بسا فکر کردن به دستهای چروکیده و موهای یک دست سفید خودم حسابی میترسونتم.وای چقدر موهام سفید شده راستی .یادم نیست اولین تار موی سفیدی که لابه لای موهام پیدا کردم کی بود ولی الان دیگه نمیتونم بشمارمشون .تو وبلاگ دختر کوچولوم جای این حرفا نیستا ولی خب گاهی نمیشه نگفت. بالاخره اون روزی که میشینه این صفحه ها رو میخونه میتونه از بین این خ...
7 مهر 1393

جشن تولد دوسالگی:

20 شهریور 1393 :   کوکی های مامان پز: پاپ کیک های مامان پز: این ژله هام با وجود زحمت زیادی که براش کشیدم ،هیشکی نخورد نمیدونم چرا... رقص آوینا و الینا!!!!!!! انگشت باران کیک! فاطمه جوووونم الینا جونم: آیلی جونم:(نگاه عمیقت منو کشته) تارا جونم: جنتلمن های مجلس،رادین و پوریا جونم: مهراوه جونم: آتریسا جونم از امیرعباس و مهراد جونم عکس نداشتم متاسفانه ممنونم از مهمونای خوبم که زحمت کشیدن اومدن به جشن ما،امیدوارم همه کوچولوهای نازشون شاد و سلامت باشن. ممنونم از مامان مهربونم و خواهر گلم...
23 شهريور 1393

دومین سالگرد تولد آوینا:

فقط اومدم دومین سالگرد زیباترین اتفاق زندگیمو به خودم تبریک بگم.و اینکه سپاس گزارم از یگانه معبودم به خاطر حال خوب این روزهام ... ودر آخر اینکه عاشقتم شهریور چون سالها برام بوی خوش مهر می آوردی و دیگه عطر دل انگیز خاطره سال 91... تولدت مبارک دخترم ...
18 شهريور 1393