آمدن آبان:
چه مهر بی مهری بود خوب شد تموم شد رفت.البته خدا رو شکر بخیر گذشت.
یه روز عصر نمیدونم آوینا چجوری تلویزیون و با میزش گرفت کشید و انداخت رو خودش آنچنان جیغی کشید که فکر کنم فاصله آشپزخونه تا آوینا رو با یه قدم طی کردم.یکی دو ساعت بعدش که علی جون اومد آوینا زد زیر گریه و از بغلش پایین نیومد.دقت که کردم دیدم تو این مدت اصلا راه نرفته و بعد از اونم هرکاری کردم راه نرفت و شبانه بردیمش بیمارستان .خلاصه تا یک هفته درگیر دکتر و عکس و سونوگرافی از شکمش بودیم.و البته خدا بهمون رحم کرد و هیچ مشکلی نبود و دخترم دوباره مثل قبل راه میره .هنوز از استرس و ناراحتی پاهاش راحت نشده بودم که تب کرد بعد از سه روز دیدم با اینکه تبش قطع شده ولی هیجی نمیخوره.هرچیزی رو وقتی تو دهنش میزاشت جیغ و گریه اش به هوا میرفت فهمیدم زبونش آفت زده به چه بزرگی و یک هفته طول کشید تا خوب شه...اینه که میگم مهر ماهه ما نبود!
نه انصافا همه 30 روز بد نبود .روزا و ساعتای خوشم داشتیم اصلا هر زمانی که دخترکم سرحال و خندون و سالم باشه برای من بهترین لحظه هاست.دختری که حالا بیشتر و بیشتر درکم میکنه و من بهتر از قبل میفهممش ...خیلی بیشتر باهم خوش میگذرونیم نون میپزیم و حسابی کثیف کاری میکنیم.پارک میریم وقتی از اون سرسره پیچی های بلند سر میخوره وسط راه نگهش میدارم و میدونه تا یه بوسم نکنه نمیزارم بره پایین!خرید میریم باهم، عاشق هایپره از جلوش که رد میشیم وا مصیبتا ،اشکها ریخته میشه( بیریم هابه! ) با آرومترین آهنگا (چه بسا غمگین ترینها )دست منو میگیره و دعوتم میکنه به رقص ( پاشو بقص BEGHAS ) خیلی حالمو خوب میکنه ...البته امان از شوخیهای بی وقتش که آدمو دیوونه میکنه مخصوصا موقع تی وی دیدن.تازه دارم به بحران لجبازی دو تا سه سالگی پی میبرم ،تقریبا مقیاس کوچیکی از نوجوونی...و چقدر جالب اظهار نظر میکنه و در مقابل چیزی که خلاف میلش باشه میگه دوست ندارم(دوس نده)اینا یعنی من دارم بزرگ میشم، سلیقه و تمایلات خودمو دارم و بهتره به رای و نظرم احترام بزارید...
بریم سروقت چندتا عکس از مهر ماهمون:
اول از همه عکسهای آتلیه دو سالگی
یه عکس بهاری تو دل پاییز
و گل عمر مامان آماده برای رفتن به کلاس...این ژاکت و دامن و ساق پا نتیجه همون کامواهای پست قبل هست!
چیزی برای گفتن ندارم!
تو رستوران مثل دخترای شیک منتظره تا همبرگرش آماده بشه !!!(به قول خودش همگر HAMEGER آقای خچنگ)بر گرفته از باب اسفنجی:
اما اینجا دیگه نمیتونه منتظر سرد شدن کیک کدوحلوایی دست پخت مامان جون باشه!
عکس داغ داغ از امروز عصر:
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بزار