آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

♥آوینا دختر پاک آریایی♥

آخرین روزهای تابستان و اولین روزهای پاییز:

1393/7/7 15:29
نویسنده : مادرت
728 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

اولین پست بعد از تولد دوسالگی باید زودتر نوشته میشد ولی انگار قرار نیست با سرعتی که زندگی داره میگذره هماهنگ بشم.هرچی فکر میکنم که چرا انقدر تند داره میگذره به جایی نمیرسم .فقط میخوام بهش فکر نکنم آخه دلم شور میزنه .من از اون دسته آدمام که نه دوست دارم برگردم به گذشته نه عجله ای برای دیدن آینده دارم که چه بسا فکر کردن به دستهای چروکیده و موهای یک دست سفید خودم حسابی میترسونتم.وای چقدر موهام سفید شده راستی .یادم نیست اولین تار موی سفیدی که لابه لای موهام پیدا کردم کی بود ولی الان دیگه نمیتونم بشمارمشون .تو وبلاگ دختر کوچولوم جای این حرفا نیستا ولی خب گاهی نمیشه نگفت. بالاخره اون روزی که میشینه این صفحه ها رو میخونه میتونه از بین این خط و خطوط و نوشته های درهم و برهم تصویری از این روزهای یکنواخت من پیدا کنه .چه اشکالی داره ؟منم دوست داشتم بدونم مامانم تو اوج جوونیش گاهی به چی فکر میکرده...

ازینا که بگذریم باید بگم دوساله ی خونه ما خیلی چیزا یاد گرفته.به خودش میگه "آنده"،هنوزم بهترین سرگرمیش دیدن باب اسفنجی و پینگو و بره ناقلاس.عاشق بازی کردن و ور رفتن با گوشی منه خودش وارد منو میشه و بازی "پو" رو میاره و واسش غذا میخره و حمامش میکنه بعدم که حوصله اش سر میره میوفته به جون گوشی بکگراند عوض میکنه!خلاصه کار این گوشی کم کم تمومه....

از حرف زدنش هیچی نگم بهتره چون همون کلمات نصفه نیمه ای که میگه دل مارو میبره!

کلاسهاش همچنان برقراره و البته من هنوز تصمیم نگرفتم که تو این فصل که سرماخوردگی زیاده بازم ثبت نامش بکنم یا نه.ولی چیزی که هست عاشق کلاسشون و مربیشون خاله شرمینه جونشه!

تازه بعد از کلاسم با دوستاش تو محوطه بازی میکنن:

غزل و شادیسا جونی:

هفته گذشته ام یه کیک کوچولو پختم و  رفتیم آتلیه و چند تا عکس از دو سالگی دخترکم ثبت کردیم(حالا کی حاضر بشه الله اعلم!

روز جمعه 28 ام شهریور به مناسبت پایان تابستان گرم رفتیم پارک آب و آتش .آوینا جانم در چند دقیقه اول مبهوت فواره ها بود ولی خیلی زود یخش وا شد و رفت آب بازی .منم لذت بردم از اینهمه شور و اشتیاقش

روز جمعه 4ام مهر هم اولین مسافرت درونشهری با مترو همراه با دخترمون رو تجربه کردیم(رفتیم میدان حسن آباد چندتا کاموا خریدم که واسه آنده جونم کلاه و ژاکت ببافم)

همون روز عصر رفتیم تولد آقا پوریا،که ضمن تشکر از خاله سحر به خاطر دعوت از ما و زحمتاشون باید بگم خیلی خوش گذشت...تولدش مبارک

(شرمنده عکس درست درمون نتونستم بگیرم!پیوست خواهد شد)

و چندتا عکس عشقولانه از آنده و فاطِتا(به قول آوینا)

بدون شرح:

سومین پاییز زندگیت پر از شور و نشاط


 

پسندها (1)

نظرات (4)

گل ابدی
7 مهر 93 22:49
خدا هم دو ساله تون را حفظ کنه هم شش ماهه تون را
مادرت
پاسخ
مرسی خاله عمه جون ، خدا شمارم حفظ کنه
گل ابدی
7 مهر 93 22:50
آوینا چه ربطی به آنده داره آیا اینم نوشتم که در آینده خود آوینا جون بیاد جوابم را بده البته اگر اون موقع من زنده باشم
مادرت
پاسخ
والا مام نفهمیدیم ولی انقدر گفته که مام عادت کردیم
نسیم
9 مهر 93 20:54
الهی قربوووونت برم من عشق منی تو
مادرت
پاسخ
ماچ
سانی مامی شادیسا
22 مهر 93 10:37
وای تو دل منو بردییییییییییییی آوینا جونممممممممممم دلم برات یه ذره شده خوشگلم آفرین به تو ننه هنرمند... هی از خودت هنر در کن... کیک جشن تولد دو سالگی و کاموا و بافتنی و .............
مادرت
پاسخ