تجدید خاطرات دانشگاه+آتلیه عمه خانم!!!!!
روز چهارشنبه سوم اردیبهشت همراه با دخترم رفتیم دانشگاه.بعد از چند سال فرصتی شد با دوستای قدیمی و استادای گرامی دیداری تازه کنم.همه چیز رنگ و بوی روزای دانشجویی رو داشت.بوی مواد شیمیایی فضای دانشکده رو پر کرده بود و نمیگذاشت من احساس غریبگی کنم.تو همون مدت زمان کوتاه چرخی تو طبقات دانشکده زدیم و مروری کردم بر خطرات دورانی که شاید تنها دغدغه ام پاس کردن شیمی فیزیک ٢ یا خوردگی فلزات با دکتر گبل بود.استادی که از سایه اش هم فراری بودم اما حالا دلم میخواست در اتاقش را باز کند و بیرون بیاید و من سلامی از سر دلتنگی به ایشان عرض کنم .دلم برای همه آن سالها تنگ شده دلم عجیب آن روزها را میخواد...
اما آوینای نازم تا جایی که توانست دوید و منو به دنبال خودش کشاند کلی عکس یادگاری با دوستای مامان و استادا انداخت و انقدر دست زد و نانای کرد که دیگه آخرا طاقت تحمل خودش را هم نداشت و به همه میگفت "گودائه" ینی خدافظ!!!!!!!
امیدوارم این روزها برای دردانه من هم تکرار شود....
کمی پذیرایی!!!!
و آب تنی در حوضچه احساس!!!!!!!!!! البته حوضچه احساسه مامان
خب بعد از اینهمه شیطنت آدم انرژی نخواهد داشت!
دیروز هم به محل کار سابق من رفتیم ...
دخترک من در هر شرایطی عاشق نقاشیه حتی لبه جدول!
قربون ذوق و خلاقیتت،بی زحمت پرتره منم بکشید استاد
هنوزم نت بی نت ...و ما برویم سراغ کارمون که آوینا و مادربزرگ آوینا کچلمان کردند.
عمه نوشت! :فردا فاطمه جان ٤٠ روزه میشود و من به همین مناسبت آتلیه ای با کمترین امکانات ترتیب دادم و چندتایی عکس گرفتم ...
دختر عمه به این مهربونی من ندیدم هنوز.....!!!!!!