آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

♥آوینا دختر پاک آریایی♥

این روزها:

1392/11/25 1:02
نویسنده : مادرت
690 بازدید
اشتراک گذاری

 

اول از همه اینکه خانوم کوچولوی ما ١٧ ماهش شده و ما خرسندیم از داشتن یه دختر شیرینه ١٧ ماهه تو زندگیمون

 

نمیگم دارم بهترین روزای عمرمو میگذرونم ولی خب ناشکریه اگه بگم داره بد میگذره...

حکایته که اگه قراره چند تا اتفاق برای آدم بیوفته،همشون دست به دست هم میدن تا باهم سراغت بیان،از مریضی پدربزرگش(پدری)و عودکردن دیسک کمر مادربزرگ(مادری)بگیر تا قضیه خرید و فروش خونه و بداخلاقی ها و شب زنده داریهای آوینا بانو و کم خوابی های من و خلاصه اوضاعیه

منظورم از کمبود خواب یکی دو ساعت نیستا گاهی شبا فقط دو ساعت میخوابم...یه شب خواب تکه پاره همانا و یه مادر خسته و بی حوصله همان...

ولی دلخوشیم به اون حکایتی که میگه" این نیز بگذرد...."

گذشته از این دلخوریا نازدونم حسابی بانمک شده ،چند روز پیش بهش میگفتم "دختر مامان کیه؟"جواب میداد:"آنینا"خیلی بامزه تلفظ میکرد ولی نمیدونم چرا دیگه نمیگهشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

به انار میگه "ا ن"(با عرض شرمندگی!)schwitz.gif

به پرتقال میگه:" تِقال"

هم به دایی و  هم به چایی میگه "دایی"

یه سری خورده کلامهای دیگه ام داره که حضور ذهن ندارم

عاشق وبلاگشه و باهم میشینیم عکساشو میبینیم و کلی کیف میکنه

محبوبترین عروسکاش ببعی و پاتریک و باب اسفنجی هستن،براش میخونم آماده اید بچه ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میگه بـــــــــــــــــــله بـــــــــــــــــــله

و شروع میکنه به دست زدن و قر دادن و همخونی کردن

animated gif of spongebob

 

البته خب همیشه در رو یه پاشنه نمیچرخه،نمیشه که همیشه دست زدن و قر دادن باشه...ما ازین دست صحنه های دلخراش و جانگداز زیاد داریم

 

 

 

خب داشتم میگفتم...

عاشق نون تازه است،چندروز پیش از کنار یه نونوایی رد میشدیم یهو بلند و پشت سر هم گفت نون نون نون نون....انقدر گفت تا یه آقایی لطف کرد و به خانوم خانوما نون تعارف کرد.

بعد از مدتها قرار گذاشتن و کنسل شدن بالاخره دیروز رفتیم خونه خاله مروارید،به هردومون خوش گذشت.دستشون درد نکنه..

حاضر و آماده برای رفتن به مهمونی همراه با پاتریک ستاره ای

اینم آوینا و دوستش آقا امیر سام خان و فیگور عکاسی مدل٢٠١٤  (از یه خانم متشخص این رفتارا بعیده)

 

 

باشه دخترم،حرص نخور دیگه تموم شد این پست...

 

پسندها (1)

نظرات (14)

افسانه مامان پارمین
25 بهمن 92 23:20
عزیزم ، چقدر تو خوردنی شدی 17 ماهگیت مبارک عروسک . صحنه دلخراش که اشکم رو در آورد البنه پارمین هم اشکش لب مشکشه و زودی گریه میکنه و اشکشهاش آویزون پارمین هم عاشق باب اسفنجیه ، البته من هم همینطور ژست دخترت هم حرف نداشت . کلی لذت بردیم
مادرت
پاسخ
ما دیگه بعد ازین همش باید ناز این دخترامونو بکشیم یه ماچ گنده واسه پارمین خوشگلمون
گل ابدی
26 بهمن 92 10:53
سلام عزیزم 17 ماهگیت مبارک عشقم ولنتاین ات هم مبارک خانم کوچولو و البته خواهر جونی مامانی آوینا الهی قوربون حرف زدنش بشم مننننننننننن فداشششششششش شممممممممممممممممممم شوهرت را بیدار کن بچه را بده دستش برو بگیر بخواب خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ بابت دیسک کمر مامان بزرگ مادری و مریضی پدر بزرگ پدری هم خیلی متاسف شدم واقعا ناراحت شدم انشاالله زودی خوب بشن
مادرت
پاسخ
خاله هستی جونم مرسی انصافا پدرشم شبا گاهی بیدار میشه و دوباره آوینامونو میخوابونه
مروارید
26 بهمن 92 16:34
خاله جونم شما خیلی هم خانومی... بازم دست مامانت رو بگیر و اینورا بیا... بوووووس
مادرت
پاسخ
چشم خاله مروارید بهتون زحمت میدیم
گل ابدی
29 بهمن 92 11:49
نظر تایید نمی کنی نه؟
مادرت
پاسخ
خخخخخخ حالا یه کتکم منو بزن ولی باور کن وقت نمیکنم یه مدته دارم شیر آوینا رو قطع میکنم باید خیلی واسش وقت بزارم
سانی مامی شادیسا
29 بهمن 92 15:23
وای ماشالله چه بلا و خوردنی شده این وروجک... نبینم اشک بریزی عزیزمممممممم... بوووووووووووووس لاله جون انشالله این روزهای سخت میگذره...
مادرت
پاسخ
ممنونم سانی عزیزم
داییش
30 بهمن 92 8:55
دل قوی دار که ارکان جهان محکم از اوست...
مادرت
پاسخ
داییش
30 بهمن 92 8:57
آوینا خیلی دوست دارم
مادرت
پاسخ
دایی جون منم دوست داری
گل ابدی
30 بهمن 92 11:46
من و کتک ؟!!!! وااااااااااااااااااااااااااا اصلا دلم نمی آد من اینقد بی رحم نیستم ها انشاالله روند های رو به بزرگ شدن اش یکی یکی را راحت و آسان پشت سر بذاری همراه خودش جگرشو برم خاله هستی فداش
مادرت
پاسخ
شما اصن بزن،کیه حرفی بزنه بعدشم من به این نتیجه رسیدم بچه هرچی بزرگتر میشه سرو کله زدن باهاش سختتره،من منتظر روزای سختترم
گل ابدی
30 بهمن 92 11:48
مادرت
پاسخ
بوس واسه خودت
خاله مریم
2 اسفند 92 10:26
آوینا جونم 17 ماهگیت مبارک باشه خاله جون....حسابی دلم برات تنگ شده....چقدر خوش گذشت خونه خاله مروارید.....انشالله دفه بعد میاییم خونه شما
مادرت
پاسخ
ممنون خاله بله حتما در خدمتتون هستیم
گل ابدی
3 اسفند 92 0:07
درسته عزیزم مشکلات بچه با خودش بزرگ می شه
مادرت
پاسخ
شقایق(مامان ارشان)
10 اسفند 92 19:51
خاله جونم 17 ماهگیت مبارک چرا گریه میکنی عسل بانو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامانی ایشالا سختی ها هر لحظه ازتون دور باشن
مادرت
پاسخ
ممنونم از لطفتون
گل ابدی
12 اسفند 92 11:34
خانمی غیبت ات طولانی شد بچه الان داره می ره توی 18 ماهگی شما هنوز پست جدید نمی ذاری چرا خب دلم براش پوکید ها
مادرت
پاسخ
رو تخم چشمم
azin
27 اسفند 92 12:41