آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

♥آوینا دختر پاک آریایی♥

یادداشتی بر 31 سالگی ام:

                      امروز تولدمه،31سالم شد ،حس خاصی ندارم،حالم خوبه و قدردان عزیزانم که به یادم بودن. تو این روز دارم به 31 سال پیش فکر میکنم که زنی بعد از 9 ماه انتظار و سختی کودکشو به آغوش میکشه و یه مرد برای اولین بار به صورت دختر کوچیکش لبخند میزنه و احساس پدر بودن میکنه،طبیعتا تصویری از اون روز تو ذهنم ندارم اما تجربه شخصی ام میگه لحظه نابی بوده برای مامان و بابام....                       سی و یکمین سالروز اولین دیدارمون مبارک و این...
29 دی 1392

16 ماهگی:

این سه تا عکس مال امروزه امروز برف بارید، فقط یه کم،تعجب میکنم از آسمون این شهر که غیرت ٢ساعت باریدن نداره بلکه دلمون وا شه... بماند... ١٦ ماهگی دخترم مبارک لبخند ملوسکم   ...
22 دی 1392

آپ شدیم بالاخره!

ن میدونم چرا بروز کردن وبلاگ انقدر طولانی شد،هم مشغله هم تنبلی، دیگه سعی میکنم انقدر فاصله نیوفته،قول قول قول آوینای نازنازی مامان شده شادی خونه مون،کاراش خیلی با مزه و خنده داره،تقلید کردناش ابتکارا و خلاقیتهاش آدمو شگفت زده میکنه. کتاب نی نی کوچولوش یه سی دی داره که از 4-5 ماهگی اونو میدید و الان اسم هر حیوان یا میوه رو که بگیم سریع کتاب و ورق میزنه و پیداش میکنه. همچنان تمایلی به خوردن غذا نداره و با بی اشتهایی یک یا دو قاشق غذا میخوره و مثل نی نی کوچولوها قوت غالبش شیره! دختر شیطون من هنوز علاقه ای به گفتن کلمات نداره و فقط اولین حرف بعضی کلماتو میگه اَاَ=الو نَ=نسیم و دیگر هیچ... این هم بخشی از...
18 دی 1392

وقایع اتفاقیه به روایت تصویر:

خوشگل خانوم مامان خیلی کارا یاد گرفته و خیلی شیرین کاریها برامون میکنه,سریع کارهامون رو تقلید میکنه ای کاش میشد تک تکشون رو به تصویر بکشم تا بمونه و بتونم جزئی ترینهاشو روزی برای خودم یادآوری کنم,حیف که امکانش نیست ولی به همین مختصر میشه کفایت کرد چه میشه کرد.... دختر جانم علاقه زیادی به باب اسفنجی داره،یه عروسکشو خیلی قبل تر از اینکه به دنیا بیاد خریده بودم الان به اتفاق هم و دست به دست هم میشینن کارتون میبینن،عاشق اینه که من آهنگشو براش بخونم اونم سریع بره عروسکشو بیاره و تکون بده آوینای ما دوتا مروارید جدید درآورده،دخترم 10تااااااااااااااااااا دندون داره الان خانوم خانوما گیتار مینوازه به چه زیبایی ...
28 آذر 1392

سفرنامه کیش:

      روز یکشنبه 17 آذر بدون برنامه ریزی دقیق قبلی عازم جزیره کیش شدیم.اولین باری بود که خلیج فارس خانواده سه نفره ما رو میدید و ماهم در کنار آبهای آرام و زیبا و ساحل نقره فامش از کنار هم بودن لذت بردیم. گزارشی از سفر سه روزه ما چمدان بستن به سبک آوینا   دریا....زیبا،آرام اشتباه نشه ،ما شیراز نرفته بودیم،دکوراسیون داخلی و خارجی هتل محل اقامتمون به سبک دوران هخامنشیان بود و بسیار زیبا و پرشکوه.پر از سوژه های زیبا برای عکاسی سوار بر اسب هخامنشی دخترم پرانرژی و خستگی ناپذیر تا جایی که میتونست میدوید و ماهم به دنبالش بعد از یک روز شیطنت ...
20 آذر 1392

سوسیس مامان پز:

 بدغذایی آوینای شیطون بلا منو وادار کرد که دست به کار بشم و براش سوسیس خانگی درست کنم.با صرف وقت زیاد و هزاران مکافات و کثیف کردن تعداد زیادی ظرف و ...این شد ثمره کار   اینم سرخ کرده اش که انصافا خیلی خوشمزه بود ولی ولی ولی...دخترجان دوست نداشتن و خستگیش بر تن من ماسید و من ماندم و یه سینک پر از ظرف کثیف ....                                      از حکایات این روزهای دخترم بگم که داره حسابی کنجکاوی میکنه،دلش میخواد به همه گ...
11 آذر 1392

اتفاقات این روزا:

...به دخترم پول تو جیبی نمیدم تا یواش از پشت سرم بیاد دستاشو حلقه کنه دور گردنم موهاشم بخوره تو صورتم در ِ گوشم پچ پچ کنه بگه مامی بهم پول میدی ؟ داریم با بچه ها میریم بیرون ... موهاشو بزنم کنار ماچش کنم بگم برو ازکیفم بردار مامانی... دیروز دخترم برای اولین بار دست انداخت گردنم،محکم بغلم کرد و منو بوسید...خیلی شیرین بود. راستی دیروز تولد داییش بود،این دسته گل از طرف آوینا بود به دایی مهربون: خاله شیما جون زحمت کشید از بهجت آباده کذایی واسه دخترک بلال گرفت،آوینام که رحم نکرد بهش! دست خاله شیما درد نکنه. استخر توپ پ پ پ پ،که با گریه و دردسر فراوان دختر و بیرون آ...
3 آذر 1392

درگیر رویای توام:

عکسهای پاییزی:     برای دخترک گوشواره چسبی خریدم،خیلی دوسشون دارم،سوراخ کردن گوشهاشم میزارم به عهده خودش تا بعد به میل خودش بره انجام بده. وقتی میریم خونه مامان جون ،بیکار نمیشینه،یه دستی به سر و روی خونه میکشه! بــــــــــــــــله ،به احترام این حرکت فقط سکوت میکنم! دندونهای هفتم و هشتم هم در اومدن یه خواب دلچسب زیر پتوی گرم  ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم..... پاییزه،دل آسمون این روزها خیلی گرفته عین دل من،بغض من که به مویی بند است... میبارد... درگیر رویای توام...... آهنگ زیبایی از شادمهر عقیلی ، کلیک کنید ...  ...
29 آبان 1392

عاشورا 92:

من قصه تو را تا ابد این گونه آغاز می کنم: یکی بود هنوزم هست خدایا همیشه باشد... ظهر روز عاشورا: امروز دختر جونم یاد گرفت چجوری بلال بخوره،منم کلی کیف کردم،حیف که دیگه به سختی میشه بلال پیدا کرد     پاییز امسال با کلاه مامان بافت     لگو بازی!!!   ...
25 آبان 1392

روزهای آبانی:

دختر نازم دیگه داره 14 ماهه میشه،تغییرات زیادی کرده،مدت زمان طولانی حدود نیم ساعت میتونه سرخودشو با یه وسیله یا اسباب بازی گرم کنه همین باعث میشه من بتونم یه کمی به کارام برسم.خیلی خوب راه میره البته بیرون از خونه و با کفش هنوز نیاز به کمک داره(شایدم من از ترس زمین خوردن و خاکی شدنش بیشتر روش حساس میشم)  اولین مسواک رو براش خریدم بالاخره 4تا دندونم خودش مراقبت میخواد !ولی خب مسواکشو به زور میخواد تو دهان ما بکنه لغت نامه اش هنوز تغییر چندانی نکرده،تلفن رو برمیداره میگه بلی و شروع میکنه به حرف زدن و راه رفتن گاهی بین حرفاش میخنده،ینی با کی حرف میزنه؟خرزو خان؟! آهنگ cuppy cake رو که براش میزارم یه جاهاییش رو خیلی بانمک...
19 آبان 1392