آمدن آبان:
چه مهر بی مهری بود خوب شد تموم شد رفت.البته خدا رو شکر بخیر گذشت. یه روز عصر نمیدونم آوینا چجوری تلویزیون و با میزش گرفت کشید و انداخت رو خودش آنچنان جیغی کشید که فکر کنم فاصله آشپزخونه تا آوینا رو با یه قدم طی کردم.یکی دو ساعت بعدش که علی جون اومد آوینا زد زیر گریه و از بغلش پایین نیومد.دقت که کردم دیدم تو این مدت اصلا راه نرفته و بعد از اونم هرکاری کردم راه نرفت و شبانه بردیمش بیمارستان .خلاصه تا یک هفته درگیر دکتر و عکس و سونوگرافی از شکمش بودیم.و البته خدا بهمون رحم کرد و هیچ مشکلی نبود و دخترم دوباره مثل قبل راه میره .هنوز از استرس و ناراحتی پاهاش راحت نشده بودم که تب کرد بعد از سه روز دیدم با اینکه تبش قطع شده ولی هیجی نمیخو...
نویسنده :
مادرت
15:14