آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

♥آوینا دختر پاک آریایی♥

14 ماهگی:

خوشگل خانومه مامان ١٤ ماهش شده هوررررررررررررررا       نگاهت میکنم بوی بهار میگیرم گل من...       ...
19 آبان 1392

اولین صبح آبان:

                                عاشق پیاده روی با دخترم هستم کالسکه اش را میرانم راه میرم و فکر میکنم گربه میبینیم و هیجان زده میشویم دوتایی گاهی کفترو گنجشک گاهی ام سگ با دخترم حرف میزنم،من میگویم،او گوش میکند-کاش من را محرم اسرارش بداند فردا راه میرویم بازی میکنیم و من فکر میکنم.... چقدر قدم زدن با عشقم را زیر آفتاب دلچسب پاییز دوست دارم           ...
2 آبان 1392

تمام تو سهم منه، به کم قانعم نکن :

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش  -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری  از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده  به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود  و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی  انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود  که بیندازیش به گردن دخترت ...
30 مهر 1392

1:

                                                          سال و ماه و هفته و روز از آمدنش گذشته و جان مامان ،چندروزه راه میره،نمیتونم دقیق بگم از کی راه افتاده ولی یک ماهی میشد گاهی چند قدم میرفت و انقدر هیجان زده میشد که میوفتاد،ولی این چند روز اخیر مثل پنگوئن راه میره،خودشم ذوق زده میشه،وقتی نزدیکمون میشه از چند قدمی خودشو پرت میکنه تو بغلمون،تو...
25 مهر 1392

12+1 ماهگی:

♥جان مادر 13 ماهگیت مبارک♥     قلب منی..   و اما به مناسبت 13 ماهگی رفتیم باغ وحش،البته بیشتر از آوینا جانم ما ذوق زده بودیم مخصوصا با دیدن حیوونی که واقعا دوست داشتم از نزدیک ببینم بله یه فیل خرطومشو تا نیم متری من آورد انگار واقعا میخواست آرزوی منو برآورده کنه!             من این آقا خرس خاکستری رو خیلی دوست داشتم،یه جوری تو چشمام زل میزد, قشنگ میشد از نگاهش خوند که میگه:به جان خودم اگه یک متر جلوتر بودی و این حصارا نبود یه لقمه ات میکردم! کمی هم تفریح و تمرین تاتی آهان ،یادم نره اینم...
20 مهر 1392

عکس...عکس...عکس

راستش یه پست بلندبالا نوشته بودم از خستگیهام،از اذیتهای دخترک و خلاصه درگیریهایی که گاهی عرصه رو بهم تنگ میکنه و میشم یه مامانه خسته و داغون و عصبی,ولی فعلا تاییدش نکردم واسه نمایش،میذارم بمونه،ولی قول نمیدم که اصلا تایید نشه! برای بهتر شدن جو یه سری عکس میزارم از سرگرمیها و بازیهاش و ...   با کمال شرمندگی این اولین سرگرمی!لطفا این وبلاگ رو به کودکان زیر 1 سال نشون ندید،بدآموزی داره!   سیب دادن به بوشتکِ بی نوا با خشونتِ تمام یه کتاب مگنتی خریدم واسه آوینا جانم ولی انصافا فکر نمیکردم ازش استقبال کنه و فقط جنبه دکور خواهد داشت ولی عشق مامان به خاطرش تا ته دنیام میره ...
13 مهر 1392

یــــــــــــــــزد :

  نازدونه مامانی،دو سه روزی رفتیم یزد.من دلواپس عوارض واکسنی بودم که هفته پیش زدی،روز آخر یه کوچولو تب کردی هنوزم تب داری.فکر میکردم اونجا خیلی بتونی بازی کنی و بهت خوش بگذره ولی انگار محیط نا آشنا و آدمای نا آشنا زیاد برات خوشایند نبود و همش یا تو بغل من بودی یا پدر،از کتف و کول افتادیم به خدا هوا گرم بود,تو راه برگشت ماشینمون مشکل پیدا کرد و شمام زیاد همکاری نکردی و خیلی اذیت شدیم هر سه تامون من به شما تو مسیر رفت 20 میدم تو یزد 15 میدم ولی تو راه برگشت متاسفانه ناپلئونی قبولی در حال بای بای با دوستت حدیث در مسیر یزد: فصل برداشت گردو،به به : آب بازی: فرقون سواری : ...
8 مهر 1392

بعد از سرماخوردگی:

  نازگل مامان بعد از یه تب 5روزه و یه 5روزی پس لرزه های سرماخوردگی که همانا بداخلاقی و بی حوصلگی و بهانه گیری بود دو روزه بهتره و خانم شده و جایزه این خوب بودن هم چیزی نبود جز واکسن مربوط به یک سالگی،امیدوارم دچار عوارض بعد از واکسن نشی گلم. و اما ازین روزها بگم که دخترم حسابی شیرین شده و بلا هنوز ترجیح میدی چهاردست و پا دنیا رو سیر کنی،خب منم اصراری ندارم،ان شاله فرصت برای راه رفتن زیاده و راهه پیش رو بسی طولانی ،پس لذت ببر اینم بگم که دیگه رسما ما یه مرغ مقلد داریم تو خونمون که هرکاری بکنیم یا همون لحظه انجام میدی یا نهایتا 10 دقیقه بعد! بعد از سرماخوردگی ام دیگه به هیچ وجه نمیشه بهت غذا داد مگه ...
31 شهريور 1392

اولین سرماخوردگی:

  نی نی سرماخورده،چندروزه تب داره... عزیزم ایشالا زوده زوده زود خوب شی طاقت بی حالی تورو ندارم                                        دندونای سوم و چهارم هم دارن در میان ،میدونم اذیتت میکنن...   ...
24 شهريور 1392

تو زیباترین آرزوی منی...

دکتر بیهوشی: بچه تون دختره یا پسر؟ من: دختر ـــ اسمشو چی میخوای بزاری؟ ـــ آوینا ـــ آوینا ؟معنیش چیه؟ ـــ یعنی دختر پاک .... ولحظاتی بعد دختری زیبا پوشیده در پارچه ای سبز هدیه ای از سوی معبودم در کنارم بود و بی اغراق هنوز لطافت پوستش و گرمای صورتش را بر گونه هایم حس میکنم.بوی بهشت میداد...       حالا یک سال از آن اتفاق زیبا میگذرد... تو نتیجه امیدی دخترم،اصلا تو خود امیدی...درآن روزها تنها دل نگرانی ام تو بودی و پرسشی مکرر، که آیا میمانی برایم؟ و می آیی در آغوشم؟...روزهایی که خیره به سقف اتاق و گچ بری هایی که بعد از ماهها تماشایشان دیگر همه خطوطشان را از بر بودم تنها به این می ...
18 شهريور 1392