آوینا تا این لحظه ، 1 سال و 4 ماه و 13 روز و 7 ساعت و 3 دقیقه و 57 ثانیه سن دارد
اولین روز بهمن ماه رسید و من بی صبرانه منتظر ماه مورد علاقه ام هستم، اسفند
در شهر ما زمستان فصل سیاهی است و به قول سهراب (اگه زنده بود)ریه های ابدیت پر ذرات سرب است ....
می دانی ,دغدغه ام این نیست که برای کارناوال آخر این ماه چه لباسی بخرم یا اولین خریدار بازی جدید ایکس باکس باشم و یا ندانم آخر هفته به موزه برم یا باغ وحش یا دیزنی لند یا کنسرت خواننده مورد علاقه ام !
نگاه من به آسمان سیاه است و به درخت جلوی در خانه مان که بادی میوزد یا نه؟
نگرانی ام چراغ قرمز دستگاه تصفیه هوایی است که خریدیم و گوشه خانه کوچکمون گذاشتیم هم پول گزافی دادیم هم جایمان را تنگ کرده دلخوشیم به اینکه هوای خانه برای تنفس دلبندمان پاک باشه, اما با پارازیتها و دکلهای مخابرات و .... نمیتوانم بجنگم ینی زورم به آنها نمیرسد...
برف وباران هم که نبارد تابستان از بی آبی باید لذت ببریم و تمام سال احساس خوشبختی کنیم
خدایا اگه صلاح دانستی نظری هم به ما کن مارا هم تو خلق کرده ای گویا
نمیخاستم این پست رو اینطور شروع کنم چون مناسبت خاصی داره امروز که میگویم،اما دیدن این عکس اول صبح داغ دلم را تازه کرد...
سمت چپی کلبه آرزوهایم وسمت راستی نمایی که هرروز مقابل چشمامه وقتی جلوی پنجره میروم...
تو آسوده بخواب من همه روزهای جوانی ام را فدای آرامشت میکنم
اما امروز یه روز خاصه برام ،دختر جونم 500 روزه شده،هورا
500 روزه که خونمون با وجودش گرمه و شده همه زندگیمون و روز به روز داره جلوی چشمامون قد میکشه و دلبری میکنه و با کارهای بانمکش ذوق زده میکنه مارو
هنوزم کلماتو کامل نمیگه و به گفتن اولین حرفشون بسنده میکنه تنبل خانم،یه دندون جدیدم درآورده و شده 12تا دندون ولی احتمالا دندان جدیدی تو راه داره که شبا خواب نداره و مارو هم اذیت میکنه،کاش زودتر دربیان و آوینا جونم راحت شه و ما هم!
عاشق کتاب خوندن و نقاشی کشیدنه و این کارا حسابی سرشو گرم میکنه ،
غذاهای مورد علاقه اش به تعداد انگشتان یه دستم نیست،ماهی و مرغ خیلی دوست داره و هنوزم دشمن سرسخت تخم مرغه و اگه سر سفره دوغ باشه بدش نمیاد با پارچ سر بکشه همشو!
تقریبا هر فرمانی بهش بدیم انجام میده و کاملا منظورمون رو میفهمه و خیلی از کارها رو با عروسکاش تمرین میکنه ،بهشون غذا میده ،با لگو هاش صندلی درست میکنه (البته به سبک خودش) و عروسکشو میبوسه و میشونه جلوی تی وی
تا سه بلده بشمره اینجوری:
کی....دووو.....س س س س س
گاهی از بهم ریخته بودن خونه حسابی عصبانی میشم ،به هرطرف که نگاه میکنم میبینم ریخت و پاشه و برای تمدد اعصاب میرم آشپزخونه که اونجام با دیدن صحنه ی زیبای باز بودن درکابینتها و بیرون بودن وسایل از سرم دود بلند میشهدقیقا همین شکلی میشم.
بله همه این خرابکاریها زیر سر همین نیم وجبی میباشد،خدا هدایتش کند
حواسم را هر کجا که پرت می کنم
باز کنار تو می افتد