این روزها :
ماه پیشونی خانوم
روز به روز با کارهات شگفت زده ام میکنی.برای به دست آوردن اشیایی که توجهت رو جلب میکنن تلاش زیادی میکنی و سینه خیز یا با غلت زدن خودتو بهشون میرسونی.ژسته چهاردست و پا رفتن و میگیری ولی نمیتونی به جلو حرکت کنی،البته خب عذر شما موجهه
خوب میتونی بشینی ولی گاهی تعادلت بهم میخوره و رو زمین ولو میشی منم دورتا دورت بالش میچینم تا صورت یا سرت زمین نخوره،عاشق نشستنت هستم
جدیدا وقتی اسباب بازیتو ازت میگیریم ناراحت میشی،قربونه احساسه مالکیتت برم
غذا خوردنت که فقط محدوده به یک یا دو وعده سوپ در روز همراه با یه قاشق ماست،گاهی ام سیب و موز که البته چند روزیه از اینام استقبال نمیکنی،چرا مامانی؟؟؟
از دندون هم هیچ خبری نیست،بی دندون موندیا خواستنیه من
همچنان شبها خوب میخوابی و جز چند بار برای شیر خوردن تا صبح بیدار نمیشی
چند شب پیش سرمو گذاشتم رو سینه ات وقتی خواب بودی،صدای قلبتو میشنیدم،واسم قشنگترین سمفونی دنیاست،همیشه برام بنواز
وقتی میچسبونمت به خودم دلم نمیخواد جدات کنم
میمیرم واسه گرمای تنت
گرمایی که آدمو یاد شهریوره داغ میندازه...
دوستت دارم بانوی کوچک شهریوری من