آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

♥آوینا دختر پاک آریایی♥

و بالاخره پایان انتظار :

1391/6/17 11:52
نویسنده : مادرت
323 بازدید
اشتراک گذاری

 

           نایت اسکین 

 

من فردا "مادر" میشوم ، ولی این کلمه را هنوز آنطور که باید درک نکرده ام.

من لبریز از احساسات متناقضم و نمیدانم چه میخواهم.

این حال و هوای امروز من است ، روزی که برای رسیدنش سه شنبه ها را با عشق خط زدم.

آخرین روزیست که مسافر کوچکم را در درونم همراهی میکنم ، آخرین تکانهایش را حس میکنم ، آخرین روزیست که دو روح در یک بدن بودن را تجربه میکنم ، و با عشقم آخرین شب دونفره مان را به صبح میرسانم.

اینهاست دلیل بغضهای پیاپی من

به سوی مرحله جدیدی از زندگی میروم و مضطربم و چشم امیدم به خدایی است که هیچگاه تنهایم نگذاشته و ایمان دارم تنهایم نمی گذارد.

او بود قرار دل بی قرارم ...

 

     

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله لاله
17 شهریور 91 12:53
مامان لاله جونم صبور باش و امیدوارم. خدا مراقب تو و فرشته کوچولوت هست. برای هر دو تون آرزوی آرامش میکنم. فردا روز بزرگیه
راهی
17 شهریور 91 18:24
سلام عزیزم برای این مسافر معصوم وکوچک مون آرزوی سفری خوش و آرام وبی خطر دارم. فردا که در آغوشش بگیری خستگی تمام رنج هایی که در این ماهها کشیده ای از تن بدر خواهی کرد و شایستگی "مادر شدن"را خواهی یافت.
خاله مریم
17 شهریور 91 23:03
خسته نباشی عزیزم....منم همراه تو سه شنبه ها رو ورق زدم...وقتی به عدد 30هفته رسیدی یک نفس راحت کشیدم...پیشاپیش مادر شدنت مبارک
خاله مینا
18 شهریور 91 10:04
لاله جان : مامان شدنت مبارک
دایی
19 شهریور 91 9:06
آوینا خوش اومدی
دایی
19 شهریور 91 9:07
آوینا خوش اومدی مادرش، خسته نباشی...
خاله هستی
19 شهریور 91 10:32
سلام عزیزترین خواهر دنیا مبارک باشد مادر شدنت و در آغوش کشیدن آوینا جونیم آوینای خوشگل خاله خوش اومدی به دنیای ما بزرگترا خاله قوربونت بره خیلی حرف ها دارم برات بعدا میام برات می نویسم خاله جان قدر مادرت را بدان توی این نه ماه و نه روز مامانی خیلی رنج ها کشیده تا تو فرشته کوچولومون سالم و سلامت بیایی توی دنیا ما بزرگترا . دنیایی که قول می دم به خاطر تو هم که شده بهترش کنیم پاک ترش کنیم آوینا جیگریییییییییییییییییییییی دوستت دارم آوینا جان یکدونه دردانه ی من روزی که به دنیا اومدی همه فرشته ها گریه می کردند می دونی چون یکی از بین اونا کم شد و خدا اونو که آوینا جان بود به امانت به ما داد . و این شد که من شدم خاله ی یک فرشته کوچولو . لاله جان خیلی برات خوشحالم تو را خدا برام دعا کن منم یک روز همین حس را تجربه کنم
خاله هستی
19 شهریور 91 10:42
خدای بخشنده را شکرگزار و نوزاد بخشیده بر تو مبارک. امید که بزرگ شود و از نیکوکاریش بهره مند گردی. ( امام علی (ع) )