روزمرگی :
خورشید خانومه خونه ما , از صبح که بیدار میشی تا شب کارای زیادی انجام میدی
مثلا کتاب میخونی
آهنگ انار و سیب و زرافه گوش میدی
با اسباب بازیات بازی میکنی
ناهار میخوری(ببخش که این عکس در شان دختره مودب و مرتبم نیست!)
چند دقیقه ای میخوابی،البته نه به این راحتیا!
مامانی واست کتاب شعر میخونه و تو گوش میکنی
عاشق بیرون رفتن و هواخوری تو طبیعتی،گاهی میبرمت تو حیاط ساختمونمون
گاهی ام عصرا با پدر سه تایی میریم پیاده روی
خلاصه روزا دارن میگذرن
خیلی سریع
کاش میشد زمان رو متوقف کرد.
آوینا نمیخوام زود بزرگ بشی
مامانی میترسم چشم بهم بزنم ببینم این روزا گذشته
میدونم حسرت تک تک لحظه های بچگیتو خواهم کشید.
این روزای قشنگ باهم بودنمون خوش...
خاطره روزای کنار هم بودنو و بازی کردنا و بچگیات خوش...
حالا که با همیم،برای همیم،عشق همیم پس دیگه بسه حرفای دلگیر...
من آوینام, اینجا ایرانه, I love you pmc