آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

♥آوینا دختر پاک آریایی♥

مسافر کوچولوم :

                                                                   تو از راه میرسی پر از گرد و غبار تمومه انتظار میاد همرات بهار   چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت     ...
12 مرداد 1391

دعا میکنم برایت :

دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند                               &n...
12 مرداد 1391

دختر عزیزم :

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن. یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر. وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده… همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار...
11 مرداد 1391

برای مادرم :

گاهی اگر تند شدم ببخش....گاهی اگر تلخ شدم ببخش...گاهی اگر زدم و شکستم آن دل نازک مادرانه را ببخش....معصوم ترین مخلوق خدا بی ادعا ترین عاشق دنیا مادر... این روزها که در بطن خود کودکی میرویانم بیشتر از پیش به تو و خودم فکر میکنم.چند ماهیست که نیمه مادر شده ام اما انگار بار یک عمر به دوش میکشم... و تو هنوز هم چه مادرانه این روزها را با من می گذرانی...چه ها به سرت آمد تا به سامانم رساندی؟ چه شبهایی را صبح کردی و پلک بر هم نزدی؟چقدر ناسپاس بودم در برابر این همه ... این روزهای سخت من همان روزهاییست که تو با من گذراندی و اینک تکرار مکررات و بازگشت همان روزهاست.. با این تفاوت که این بار من مادرم و کودکی در وجودم می روید که فردایش همین امروز...
11 مرداد 1391