با دیدن این عکس رفتم به چندین سال پیش، به 6 سالگیم. وقتی که بابا جون با پشتکار و تلاش زیاد چند ماهی رو صرف با سواد کردن من کرد. منم با علاقه پیگیر بودم و تلاشمو میکردم. اکثر مواقع پیشرفتم خوب بود وبابا جون راضی بود، خب گاهی هم بازیگوشی و حواس پرتی من، کاسه صبرشو لبریز میکرد و یه پس گردنی نثارم میکرد!گاهی ام از یه شیوه دیگه برای تهدید و تنبیه استفاده میکرد،روش گذاشتن مداد بین انگشتان! به هر حال چوب معلم گله... اما ، دست بابا درد نکنه چون با صرف وقت و انرژی زیاد باعث شد که من از همه هم کلاسی هام چند قدم جلوتر باشم،همین اعتماد بنفس خیلی خوبی به من داد که تو همه دوره های تحصیلی با من بود. &nb...