آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

♥آوینا دختر پاک آریایی♥

اتفاقات این روزا:

...به دخترم پول تو جیبی نمیدم تا یواش از پشت سرم بیاد دستاشو حلقه کنه دور گردنم موهاشم بخوره تو صورتم در ِ گوشم پچ پچ کنه بگه مامی بهم پول میدی ؟ داریم با بچه ها میریم بیرون ... موهاشو بزنم کنار ماچش کنم بگم برو ازکیفم بردار مامانی... دیروز دخترم برای اولین بار دست انداخت گردنم،محکم بغلم کرد و منو بوسید...خیلی شیرین بود. راستی دیروز تولد داییش بود،این دسته گل از طرف آوینا بود به دایی مهربون: خاله شیما جون زحمت کشید از بهجت آباده کذایی واسه دخترک بلال گرفت،آوینام که رحم نکرد بهش! دست خاله شیما درد نکنه. استخر توپ پ پ پ پ،که با گریه و دردسر فراوان دختر و بیرون آ...
3 آذر 1392

درگیر رویای توام:

عکسهای پاییزی:     برای دخترک گوشواره چسبی خریدم،خیلی دوسشون دارم،سوراخ کردن گوشهاشم میزارم به عهده خودش تا بعد به میل خودش بره انجام بده. وقتی میریم خونه مامان جون ،بیکار نمیشینه،یه دستی به سر و روی خونه میکشه! بــــــــــــــــله ،به احترام این حرکت فقط سکوت میکنم! دندونهای هفتم و هشتم هم در اومدن یه خواب دلچسب زیر پتوی گرم  ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم..... پاییزه،دل آسمون این روزها خیلی گرفته عین دل من،بغض من که به مویی بند است... میبارد... درگیر رویای توام...... آهنگ زیبایی از شادمهر عقیلی ، کلیک کنید ...  ...
29 آبان 1392

عاشورا 92:

من قصه تو را تا ابد این گونه آغاز می کنم: یکی بود هنوزم هست خدایا همیشه باشد... ظهر روز عاشورا: امروز دختر جونم یاد گرفت چجوری بلال بخوره،منم کلی کیف کردم،حیف که دیگه به سختی میشه بلال پیدا کرد     پاییز امسال با کلاه مامان بافت     لگو بازی!!!   ...
25 آبان 1392

روزهای آبانی:

دختر نازم دیگه داره 14 ماهه میشه،تغییرات زیادی کرده،مدت زمان طولانی حدود نیم ساعت میتونه سرخودشو با یه وسیله یا اسباب بازی گرم کنه همین باعث میشه من بتونم یه کمی به کارام برسم.خیلی خوب راه میره البته بیرون از خونه و با کفش هنوز نیاز به کمک داره(شایدم من از ترس زمین خوردن و خاکی شدنش بیشتر روش حساس میشم)  اولین مسواک رو براش خریدم بالاخره 4تا دندونم خودش مراقبت میخواد !ولی خب مسواکشو به زور میخواد تو دهان ما بکنه لغت نامه اش هنوز تغییر چندانی نکرده،تلفن رو برمیداره میگه بلی و شروع میکنه به حرف زدن و راه رفتن گاهی بین حرفاش میخنده،ینی با کی حرف میزنه؟خرزو خان؟! آهنگ cuppy cake رو که براش میزارم یه جاهاییش رو خیلی بانمک...
19 آبان 1392

14 ماهگی:

خوشگل خانومه مامان ١٤ ماهش شده هوررررررررررررررا       نگاهت میکنم بوی بهار میگیرم گل من...       ...
19 آبان 1392

اولین صبح آبان:

                                عاشق پیاده روی با دخترم هستم کالسکه اش را میرانم راه میرم و فکر میکنم گربه میبینیم و هیجان زده میشویم دوتایی گاهی کفترو گنجشک گاهی ام سگ با دخترم حرف میزنم،من میگویم،او گوش میکند-کاش من را محرم اسرارش بداند فردا راه میرویم بازی میکنیم و من فکر میکنم.... چقدر قدم زدن با عشقم را زیر آفتاب دلچسب پاییز دوست دارم           ...
2 آبان 1392

تمام تو سهم منه، به کم قانعم نکن :

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش  -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری  از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده  به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود  و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی  انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود  که بیندازیش به گردن دخترت ...
30 مهر 1392

1:

                                                          سال و ماه و هفته و روز از آمدنش گذشته و جان مامان ،چندروزه راه میره،نمیتونم دقیق بگم از کی راه افتاده ولی یک ماهی میشد گاهی چند قدم میرفت و انقدر هیجان زده میشد که میوفتاد،ولی این چند روز اخیر مثل پنگوئن راه میره،خودشم ذوق زده میشه،وقتی نزدیکمون میشه از چند قدمی خودشو پرت میکنه تو بغلمون،تو...
25 مهر 1392

12+1 ماهگی:

♥جان مادر 13 ماهگیت مبارک♥     قلب منی..   و اما به مناسبت 13 ماهگی رفتیم باغ وحش،البته بیشتر از آوینا جانم ما ذوق زده بودیم مخصوصا با دیدن حیوونی که واقعا دوست داشتم از نزدیک ببینم بله یه فیل خرطومشو تا نیم متری من آورد انگار واقعا میخواست آرزوی منو برآورده کنه!             من این آقا خرس خاکستری رو خیلی دوست داشتم،یه جوری تو چشمام زل میزد, قشنگ میشد از نگاهش خوند که میگه:به جان خودم اگه یک متر جلوتر بودی و این حصارا نبود یه لقمه ات میکردم! کمی هم تفریح و تمرین تاتی آهان ،یادم نره اینم...
20 مهر 1392