26 :
آنده جانمان مشغول دیدن کارتون محبوبش هست و تا تموم نشده و سراغ من نیومده این پست رو ببندیم بره! اتفاق مهم زندگی ما کاردستی گروهی، امروز: عاشورای 93 تا همین چند روز پیش آوینا به شدت از عروسک میترسید ...فکر کردم خوبه یه بار برای همیشه این ترس تموم شه و رفتم عروسکشو که کادوی خاله نازلی جون بود آوردم وباهم کم کم بازی کردیم(ممنون از نازلی عزیزم).حالا میگم چه اشتباهی کردما،حسودیم میشه خب!!تازه اسمشم گذاشته فاطتا! میگن پدرا تو بازی کردن با بچه ها خیلی خلاقن...شایعه است البته! رئونالدو داوینچی: دو تا عکس از آوینا با کوچکترین و بزر...
نویسنده :
مادرت
19:26